باز، ای الههی ناز، با دل من بساز
کین غم جانگداز، برود زبرم
گر دل من نیاسود، از گناه تو بود
بیا تا ز سر، گنهت گذرم
باز می کنم دست یاری به سویت دراز
بیا تا غم خود را با راز و نیاز
ز خاطر ببرم
گر نکند تیر خشمت، دلم را هدف
به خدا همچو مرغ پر شور شرَم
به سویت بپرم
آن که او
ز غمت دل بندد چون من کیست؟
ناز تو
بیش از این
بهر چیست؟
تو الهه ی نازی در بزمم بنشین
من تو را وفا دارم بیا که جز این
نباشد هنرم
این همه بی وفایی ندارد ثمر
به خدا اگر ازمن نگیری خبر
نیابی اثرم
:: موضوعات مرتبط:
متفرقه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 547
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0